محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

شیطنتهای تو، کم آوردنهای من

دختر نازم. با اینکه عشق میکنم میبینم سالمی و شیطنت میکنی اما گاهی از لج بازیهات کم میارم. دوست نداشتم به این زودی کم بیارم. دیگه اصلا به حرفام گوش نمیکنی. روزی ده دست لباس عوض میکنی، کثیف میکنی و من میشورم. اسباب بازیهاتو پخش میکنی و من جمع میکنم. کاش خیلی حساس نبودم. اما برام مهمه هرچی کجا باشه. تا 5 صبح که باید جمعشون کنم زودتر پیدا بشن. تایمهای دیگه هم که بیدارم شما هم بیداری و حواسم پرت میشه و همش یه چیزی رو جا میذارم. شاید بخاطر اینه که مسوولیت بیرون رفتن هرسه تامون با منه. اینکه جز من و شما،بابایی هم امروز چی بپوشه و چی بخوره و چی ببره با منه. میدونی یه کم خسته شدم.. من!!! من!!! فکرشو بکن.. از طرفی هم دلم بحالت میسوزه که چرا ...
31 فروردين 1392

تخیلیات خاله منظری

این روزها همش تو تخیل اینی که خاله منظر با دوقلوهاش بیان خونمون. تازه درسا و مامانش هم بیان. میگی ما بچه ها بریم تو اتاق من با اسباب بازیها بازی کنیم و شما مامانها بیرون با هم حرف بزنین . شب هم ما خودمون میخوابیم و شما نیاید اتاقم.. و هر لحظه داری تو خونه، اسباب بازیهاتو بین خودت و سنا و سبا و درسا تقسیم میکنی.حتی هر چی بخوای بخوری رو. آخه مانی فدات بشه. چرا اینقدر به خاله منظر علاقه داری. تازه بمن میگی: خاله منظرو از شما بیشتر دوست دارم. از شما مهربونتره. اگه کاربد کنیم ما رو نمیزنه فقط دعوامون میکنه.. من قربونت برم. آخه من مادرم. مامانی ها گاهی پیش میاد خشن بشن. اما من هم بجز یه مورد، فقط داد میزنم سرت... اما باز هم خدار...
28 فروردين 1392

توفیق اجباری گوشی جدید

این پست رو یادتونه. یادش بخیر نیمه تاچ بود چقدر دوسش داشتم. هرچند بعدش دوربین سونی ام رو خریدم و زیاد ازش کار نکشیدم اما خیلی جاها بدردم خورد و ازش راضی بودم. کاش الان داشتمش. خلاصه دیروز همسری حقوق اسفندماهشو با تاخیر دریافت کردن و من هم سریع رفتم  این رو خریدم. 700 تومن با کاورش. البته گوشی ها خیلی گرون شدن و یه روزی با 700 تومن آدم میگفت واَوووو. اما بنظرم کاراییش خیلی از قبلیه بالاتر نیست. باید کارکنم تا ببینم. ما هم که اهل نصب برنامه و اینا نیستیم. امیدوارم عاقبتش بخیر باشه. - ح الا ببینین محیا چی میگه؟ مانی داری میری دستشویی ج ی ش ... ، گوشیتو بده عمو پوررضا نگه داره.نیفته تو دستشویی. آخه دختر جا...
27 فروردين 1392

یه پست بد

آخه آدم میاد ازین پستها بذاره؟؟؟ - عکس که نداریم. از دست این دانشجوها که کامپیوترمو پر از ویروس کردن.. مموری دوربینم آلوده شد و فرمتش کردم. درنیجه این پست بدون عکسه.. - ایام فاطمیه رو خونه نشستیم و با هر سوگواری، یاد گوشی میکردیم و غمگین زیر پتو نشستیم..( البته تماسها برای جستجوی گوشی خوب برقرار بود. دلم بحال شماره هام میسوخت) - از طرفی دیگه مراسمهای جورواجور شمال و کنار هم بودن خواهرا و دخترخاله ها... - بابایی برای اینکه ازین حال درمون بیاره گفت میخواید کجا بریم. منم گفتم دیگه دست از لوس بازی بردارم. برای نهار بریم دربند. اونهم قبول کرد. تصمیم گرفتیم برای اینکه روحیت عوض بشه پارک نیاوران پیاده بشیم..تا پیاده شدیم، سیل و ت...
26 فروردين 1392

اولین آخر هفته سال

چهارشنبه ای کمی دیر اومدم دنبالت اما آخرین نفر نبودی. درسا هم هنوز بود. اما تا منو دیدی بغض کردی و گریه ... و دست بردار هم نبودی. اومدی تو ماشین خوابیدی. فهمیدم که بهونه گیری بوده. چون حتی تنها هم پیش خاله منظر باشی گریه نمیکنی.. تو خونه دست از سر این نی نی داداشی برنمیداری. خودت خواستی نماز بخونی. اونهم تو تمام رکوع و سجودت نی نی داداشی دستت بود.. پنجشنبه ای ازم خواستی برای کلاه نقاب دار بخرم: و اطاعت امر شد. چقدر هم بهت میاد گلم: دوییدی دنبال دوتا پرنده که اینجا خلوت کرده بودن: جمعه ای خانمی از حموم درومده و سشوار کشیده و آمادست بره بیرون کمی تو میدون 7 حوض دور بزنه: کمی دور میدو...
24 فروردين 1392

و ادامه ماجرای مامان فهیمه سیندرلا

و امروز  صبح همچنان سپهر گریه کنان از خاله منظر دفتر محیا رو میطلبید و میگفت مامان فهیمه منه . ماجرای سیندرلا که یادتونه. یادم باشه عکسشو بذارم و یه دونه هم برای سپهر بخرم.. و بالاخره پایان کار: دیروز با محیا رفتیم واسه سپهر یه دفتر سیندرلا خریدیم و امروز دادیم بهش. کلی ذوق زده شد و برش داشت و رفت تو کلاسش و مشغول نقاشی شد. و این چنین بود که مامان فهیمه رو از نق و نوق سرصبحی شنبه، نجات دادیم..دیگه تو کلاس دعوا بر سر دفتر مامان فهیمه نبود. خدا رو شکر.. ...
24 فروردين 1392

برج نیاوران

دیروز برای یه کار بانکی، مجبور شدم به یه بانک خصوصی نزدیک محل کارم برم تو زعفرانیه. بعد از اتمام کارم، پشت چراغ قرمز خیابون پسیان ایستاده بودیم تا بندازیم تو خیابون ولیعصر و بیایم خونه. من و محیا سمت راستمون متوجه یه برج قشنگی شدیم که حیاط و لابی قشنگی داشت مثل هتلها( شاید دوستان تهرانی میدونن کدوم ساختمونو میگم). هردو داشتیم نگاه میکردیم. یهو پرسیدی: مانی اینجا کجاست؟ گفتم خونه مردمه. با عجله که انگار فکر خوبی به سرت زده باشه ،گفتی: مانی بیا خونه خودمونو پس بدیم به آقاهه، بیایم اینجا بخریم.. من دوسش دارم. آخ مادر قربون سلیقت بره. من هم دوست دارم برج نشین زعفرانیه باشم. شب به بابایی گفتم کلی خندید و بوست کرد...امیدوارم به خواست...
21 فروردين 1392

عکسای باقیمونده 92

این هم تعدادی عکس باقیمونده اینجا مراسم دید و بازدید عید تو دانشگاست: اینهم کارتهای تبریک عید که از قسمتهای مختلف دانشگاه بمن دادن: این فرشچه مال زن دایی فاطمه بود که خوشت اومد ازش و اونهم به شما عیدی داد. زن عموش هم روز 13 بدر فوت کرد خیلی جوون بود. براش طلب آمرزش میکنیم.. این عروسک بالاخره جایگزین نی نی داداشی زشت شد. البته فعلا. میدونم چند روز دیگه نی نی داداشی برمیگرده. این عروسک خوشگلو خاله جون از کربلا یا سوریه برای شما آورده و من قایمش کرده بودم. این هم 7 سین شهرمون. البته مرکز شهر یه 7سین بزرگتر بود که نمیشد دور میدون بایستی و عکس بگیری(جریمه سنگینش به ضایع شدنش نمیارزید) 27 اسفن...
21 فروردين 1392